سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر کس دانشش را افزود ولی زهدش را نیفزود، جز دوری از خدا نیفزوده است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
پنج شنبه 92 بهمن 10 , ساعت 8:25 صبح

توی یادداشت های روزنه اش نوشته بود ؛ خیلی تقلا می کنم که از دست نرم . دنیا داره با همة وجودش هلم میده به حاشیه . من اهل حاشیه نیستم . دوست دارم وسط وسط متن باشم . عادت بدیه اما بالاخره تکلیف چیه اینم یه مدله . وقتی زمین و زمان از تکثر و تنوع حرف می زنن دلیلی وجود نداره که یک "تنها خوب" اعلام بشه و لاغیر . یعنی قرار نیست یا بهتره بگم ، نباید قرار باشه که خط کش برداریم و دنیا رو مرزبندی کنیم . دلم می خواد فریاد بزنم ؛ درهم ، جدا نکنین . دنیا اینجوریه ...

نمی دانم چقدر به اصولی که نوشته بود اعتقاد داشت . نمی دانم آیا وقتی با واقعیت هایی رو به رو شد که در رنکینگ جامعه هنوز هم سنتی ، در رده های آخر قرارش می داد و نگاه پر حسرتش را همچنان به خرمای بر نخیل صدر نشینی جدول نگه می داشت ، می توانست با خودش کنار بیاید و بپذیرد که : این هم یک مدل است ، انکار یا طردش نباید کرد ! موقعیت هایی که دست بالا را نداشت مثل وقتی که رشته مورد علاقه اش را در دانشگاه قبول نشد ، وقتی که نتوانست با کسی که بیش از همه دوستش می داشت ازدواج کند ، وقتی که پول نداشت ، موقعیت شغلی نداشت ، دختردار شد ، در صف خودی ها قرار نگرفت ، وقتی که نیش قلم استاد از حد نصاب ادامه تحصیل بدون آزمون محرومش کرد ، وقتی  .... بازهم می توانست به خودش بگوید ، این هم وجهی از منشور زندگی ست و باورش باید کرد !

       پژوهش های مختلفی نشان داده است که در شرق جهان ، میان حرف تا عمل ، دره ای فاصله است و از آن به عنوان مدل منشوری یاد می کنند . یعنی این جای جهان همه چیز مجاز است . اینجا ، نو با کهنه ، نظم با آشوب ، مرام با بی مرامی ، ... و عشق با نفرت بهم آمیخته اند . چیزی قابل پیش بینی نیست و اجزای برنامه ریزی در چنگال حادثه تخمیر می شود . ..

"این جهان به لانة ماران مانند است

و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی است

که همچنان که ترا می بوسند

                 در ذهن خود طناب دار ترا می بافند" ...

نوشته بود ؛ "سرم را تکیه دادم به شیشه یخ بسته اتوبوس . احساس می کردم برای اینکه از خودم باخبر باشم بایدمحرکی جوارحم را یادآورم شود . ناخن ها را با فشار ثابتی توی گوشت دستم فرو کرده بودم و هی برمی گشتم به نقطة اول فکری که دامنه دار شده بود و با خودش برده بودم . چیزی نمانده بود که از ایستگاه رد بشم . پیشونیم خواب رفته بود و شیارای قرمزی کف دستم افتاده بود . می سوخت ، درد داشت . فقط اینجوری خودم را به یاد می آوردم . می دانم بدقلقم اما هر چه تجربه کرده ام جز این یادم نداده . اینم یه مدله ، نباید انکارش کرد ."

انگار هرچه نوشته بود یا اصولی که از وقایع استخراج می کرد ، همه و همه به منظور دلخوش کردن خودش بود . به نظر می رسید قصد تعمیم دادنشان را ندارد . یک جور نظرات داده بنیاد خودمانی میان دل نوشته هایش پراکنده بود که نشان می داد اگر یک جای مستعد زمین به دنیا آمده بود ، می توانست نظریه پردازی باشد در ردیف همة آنهایی که به خاطر دسترسی و ارتباط صدایشان را به دیگران رساندند . در جهان مهندسی پدیده های اجتماعی ، استبعادی ندارد اگر چنین پنداشته شود . در جهان سیلان باورها و گزارش نمادین واقعیات !



لیست کل یادداشت های این وبلاگ